Tuesday, June 24, 2008

വ്ഹോ?

حتی اگر در خواب می دیدم که بامردی از تبار تو حرف می زنم صبح حتما از خودم می پرسیدم که تعبیر آنچه دیده ام چیست چه برسد به اینکه بیایم رو به رویت بنشینم بگویم عاشقت شده ام و از تو بخواهم تا این سر این کلاشینکفت را کمی آنطرف تر بگیری و مغز من را که هیچ شباهتی به محفوظات سنتی تو ندارد متلاشی نکنی. برایت بگویم که مهم نیست که در طول عمرت حتی 5 صفحه کتاب نخوانده ای و نمی دانی شاهزاده کوچولو پادشاه کدام سرزمین دور افتاده است. بعد بیایم تو را متقاعد کنم که این من بوده ام که در طول زندگی بی محتوای خودم بیهوده این کتابهای قطور احمقانه را بلند بلند خوانده ام و شده ام این زنی که برای آنکه حوصله اش سر نرود مدام ادامه تحصیل داده است. بعد فکر کنم که نباید فیلم های بلند می دیدم و اگر ایتالیا ایتالیا را حفظ نیستم ارزشی ندارم. من فکر کنم دیوانه شده ام. نشسته ام در ماشین روزهای فرد بیهوده در محدوده روزهای زوج پرسه می زنم

Wednesday, June 18, 2008

smile

باید فراموش کنم لبخندی را که من فکر می کنم زیباترین لبخند دنیاست. بوی خیانت می دهد لبخند مردی که از پشت دوربین به لبخند من پاسخ می دهد و من میان وسوسه و یک آغوش مطمئن می لغزم

Saturday, June 14, 2008

Havana



تابستان ها را دوست دارم با یک موزیک کلاسیک از نوع چهار فصل ویوالدی وقتی که مردم از گرما جان می دهند و من کولر ماشین را روشن می کنم و به پنکه سقفی اتاقی فکر می کنم که در نزدیکی های هاوانا یا جایی شبیه به آن است.


تابستان ها را دوست دارم وقتی که سال آبستن کودکی است که قرار است نه ماه با نام بهار به دنیا آید.


تابستان ها را دوست دارم وقتی هیچ کس نیست. زندگی خالی است و دلم شور نمی زند که کدام ویزا به کدام سفارت مربوط است و اگر برود تا فرودگاه چقدر راه است


تابستان ها را دوست دارم گاهی بدون دلیل گاهی بدوم کولر و گاهی بدون هیچ کس


تابستان امسال تو هستی و تو نیستی و آیدین همچنان در سفر است. اما دوست دارم که به این فکر کنم که تابستان است و من اتاقی دارم در هاوانا یا جایی شبیه به آن که پنکه سقفی دارد و من روی ملحفه های سفید آن دراز کشیده ام و خواب لیمونادهای شیرین می بینم و بیرون پنجره مردم سیگارهای برگ می کشند تا تابستانی دیگر من متولد شوم و سی سالگی ام را جشن بگیرم

توضیح عکس: اتاقم شاید در این ساختمان است*

Monday, June 02, 2008



کاش یک پنگوئن بودم در قطب جنوب. زندگی اگر گرما نداشت سرمایش هم من را نمی کشت


Sunday, June 01, 2008

ഐ അം എ journalist

از پایم که عکس می نگاهی به نسخه می اندازد و می پرسد ببخشید شما در سایت ... کار می کنید؟
کارم را تازه شروع کرده ام برایم عجیب است. می گویم امم می گوید مقاله هایتان خیلی خوب است همه را می خوانم!!! من سر مست می شود برای همه تعریف می کنم کسی باور نمی کند پزشک بیمارستان من را بشناسد و مقاله هایم را بخواند
امروز می پرسد از کجا برای تهیه گزارش آمده ام. می گویم سایت... اسمم را که می پرسد نام خانوادگی ام را می گویم. اسم کوچکم را می داند و مقاله هایم را می خواند و معتقد است که خیلی خوب می نویسم. باز مستم برای همه تعریف می کنم همه شاید به دروغ لبخندی می زنند و در دلشان می گویند باز این خیالاتی شده من خوشحالم
یکی می گوید خوب شد تو علی دایی نشدی وگرنه از صبح راه می افتادی تو خیابونا به همه سلام می کردی