No Comment
تشنه ام، دهانم را دوخته اند
گشنه ام، در معده ام آجر گذاشته رویش سیمان ریخته اند
خوابم می آید، پلکهایم را با چسب قطره ای چسبانده اند تا بسته نشوند
مرا برعکس از بلندترین درخت بلوط شهرشان آویخته اند
دستاهایم را بسته اند
پاهایم را دوخته اند
و در گوشم شیطان اواز می خواند: فصل دوباره عاشق شدن است
2 comments:
tavalode eshghe shoma mobarak ;>
Tavalode eshghe shoma mobarak ;>
Post a Comment