Sunday, April 06, 2008

Kg


خاله ام که در سواحل مدیترانه در جنوب فرانسه زندگی می کند معتقد است که من اصلا چاق نشده ام و همچنان می توانم تمام پیراهن های زیبای دنیا را بپوشم

مادرم که در کالیفرنیا است معتقد است که من بیش از اندازه چاقم و باید 15 کیلو از وزنم را کم کنم

برادرم که میان ترک زبانان مهماندار مولانا زندگی می کند معتقد است که من اگر کمی لاغرتر شوم راحت تر می توانم از شر این افسردگی کاذب تنهایی رهایی پیدا کنم

پدرم که گاهی در هوای مه گرفته لندن گاهی در هوای غبار آلود تهران است گاهی می پرسد که آیا من حامله ام؟

همکارانم که من را میان روسری های رنگی و مانتوهای گشاد می بینند معتقدند که من زیاد حرف می زنم وحواسم را جایی جا گذاشته ام

من که در همین حوالی میان میدان های بزرگ شهر پرسه می زنم معتقدم که ترازوی خانه ام خراب است و ماشین لباس شویی لباس ها را کوچک می کند

احتمالا نگاه دیگران به وزن من ارتباط مستقیم به محل زندگی و آب و هوا دارد. تصمیم گرفتم برای یک زندگی راحت کوچ کنم و به جایی در نزدیکی سواحل مدیترانه منتقل شوم