Friday, February 29, 2008

Land


برای چندمین بار از او خواستم که به داستانهای تخیلی اش پایان دهد. از او خواستم تا با عکس های قاب نشده کاری نداشته باشد. تفنگ من را سر جایش بگذارد و برود. داستان به همین سادگی ها هم نبود. او معتاد بود و این بیماری تمام سلولهای بدنش را تسخیر کرده بود. بوی تعفن می داد. می دانستم بیماری اش قابل سرایت است. مثل سل می ماند. مثل سل ریوی. دارو ندارد. پیشگیری در محیطی که اپیدمی است معنی ندارد. پس از او خواستم برود. اما مرزهای زندگی اش را از دست داده بود. برای هر سوال جوابی داشت. چیزی مثل نمی دانم یا فرقی نمی کند. از آن سری جواب هایی که من بدم می آید. باید در زندگی یا چیزی را بخواهی یا نخواهی نمی شود همینطوری از کنارش بگذری. هر کتابی را بخوانی یا هر چیزی را ببینی. باید انتخاب کنی. همیشه فکر می کردم که بر می گردد. روزی که مرده است می فهمم که اشتباه کرده ام. اما ساده تر از این حرف ها بود که بخواهد تا روز مرگش رازش را برملا نکند. در آستانه در ایستاد. آخرین گلوله را به سمت سلولهای سل گرفته من نشانه رفت، من خیلی ساده تر از پرتاب ته سیگار پرت شدم و مردم

Tuesday, February 26, 2008

Ding


Fist you have to guess each letter, Ding

Now you have to guess the whole word. Ding Ding

It is time to guess the whole sentence. Ding Ding Ding


If you do so you will win a trip to Kosovo, that will be fun, traveling to a new born country!


Now you have to guess me, I will send you emails.Ding

You have to read them and try to undrestand who I am. Ding Ding

Now it is time to decide. Ding Ding Ding


If you do so you will win a trip to Kenya. that will be fun, you can discover me!

Sunday, February 24, 2008

Habermas

موضوع پایان نامه ام کمی گنگ است. هر چه سعی می کنم بین اجزای تشکیل دهنده آن ارتباطی منطقی برقرار کنم و به وسیله یک رشته آنها را به هم ببافم یک جای کار می لنگد و از دستم در می رود. فکر نمی کنم مسئله مهمی باشد در جلسات دفاعی که تاکنون شرکت کرده ام به نظرم نیامد که کسی حتی خود دانشجو پایان نامه را به طور کامل خوانده باشد، چه برسد به اساتید به همین دلیل اصلا نگران نیستم.

موضوه پایان نامه: بررسی نظریه حوزه عمومی هابرماس در روزنامه نگاری آنلاین

Saturday, February 23, 2008

گاهی فکر می کنم باید از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنم تا کمی ارتباطم را با انسان های جامعه ام بیشتر کنم. همیشه امکانش فراهم نیست یا خیلی دیر است یا خیلی سرد یا خسته ام یا بی حوصله
امروز شرایط فراهم شد برای زندگی با انسانهای جامعه، اما این مارک نافلر نمی گذارد حرفهای مردم را بشنوم حوصله چهره های مردم را هم ندارم پله های مترو هم زیاد است هیچ کس هم حوصله تحمل من را ندارد. از ارتباط با مردم تازه پشیمان می شوم با آخرین پولهای جیبم باک ماشین را پر از بنزین می کنم ارتباط امروز تا آخر سال کافی است
حقوق ها را هم نریخته اند. اول ماه هم که هست و به اندازه کافی بهانه دارم که بداخلاق باشم. این پایان نامه هم که قصد پایان ندارد کتاب های چاپ شده همه بی محتوا است. مجله ها حرف های تکراری می زنند. روزنامه ها دروغ می نویسند. راهی برای زندگی بهتر پیدا نمی کنم