Sunday, January 28, 2007

something about future

در حوالی سی سالگی قدم میزنم. و باد ملایمی به صورتم می خورد. یک لیوان پر از لیموناد با کمی پای سیب توی یه مزرعه گندم روی یک ننویی که به یک درخت بید بلند بسته شده خلاصه تمام این حوالی است. کسی از پنجره بلند آشپزخانه به من نگاه می کند و می دانم کیست. حس ارامش خوبی به من می دهد. سگ هم قد من " هوپ" زیر ننو لوله خوابیده است. می دانم در ذهنش گربه روی پادری را خواب می بیند.
در حوالی سی سالگی قدم می زنم و هنوز به درستی نمی دانم چگونه باید ریمل بزنم و خط چشم بکشم. هنوز جورابهای بلند رنگی میپوشم و شکلات اصلی ترین وعده غذایی من است.

Tuesday, January 23, 2007

من خوبم. خیلی خوب

Saturday, January 20, 2007

like going to west

اسکیموها برای "دوست داشتن" 32 کلمه دارند. بدین معنا که وقتی یه غذایی رو دوست دارند از یک کلمه استفاده می کنند و وقتی کسی را دوست دارند کلمه دیگری را به کار می برند. این رو تو کتاب زندگی پنهان زنبورها خونده بودم
حالا من می خوام تشکر کنم ولی اون کلمه مناسب رو پیدا نمی کنم امیدوارم بتونم در جبران از محبتهایی که توی این یک هفته لحظه ای دریغ نشد در شادیها و خوشیهای دوستام سهیم باشم.
من هفته وحشتناکی ( اگر کلمه مناسبی باشه) رو گذروندم. یک کابوس بود. که هنوز نتونستم به حالت عادی برگردم
توی این یک هفته آدمهایی کنارم بودند که می دونم بدون اونها نمی تونستم دوام بیارم. نمی تونستم سر پا بمونم
آناهیتا، از لحظه لحظه دقایقی که کنارم بودی و تنهام نذاشتی از تمام دلداریها و محبتها و (کلمه پیدا نمی کنم باز) ممنون. از همون لحظه اول کنارم بودی و تا آخر تنهام نذاشتی. واقعا نمی تونم تمام اون چیزی رو که تو دلمه اینجا به کلمه تبدیل کنم و بگم حتی اگه براش 100 تا کلمه وجود داشته باشه که من حتی یکدونش رو هم بلد نیستم
تندیس، که همون لحظه اول بهترین راه حلها رو بهم گفتی و آرومم کردی
بهداد که بلای جونت بودم تو این یک هفته و از کار و زندگی انداختمت حتی اگه اون وره دنیا باشی. اون متنی که برای خودت برای من نوشته بودی خیلی آرام بخش بود. تاثیر لورازپامها رو داشت
رضا نمی دونم به تو چی بگم که مثل یه بلا از آسمون برات نازل شدم نمی دونم برات آرامش دعا می کنم همونطور که خط به خط نوشته هات برام آرامش بود و بارها و بارها می خوندم. ممنون. مرسی
کاوه که هیچ حرفی نزدی و وقتی گفتی تمام محبت دنیا توش خلاصه شد
علی مثل همیشه با یه روش غیر متعارف غافلگیرم کردی. اون آقا که نقاب داشت و می خواست من رو بکشه موفق نشده! بیا ما بی خیالش بشیم. فراموشش کنیم. من که نمی تونم جبران کنم ولی حالا شاید یه کافی خوردیم
حامد که وقتی با من حرف می زدی صدات می لرزید. از تمام همدردیهات متشکرم. از دروغهایی که برای آروم کردن من می گفتی هم
شفق که نذاشتم تا صبح بخوابی و از تمام دعاهات ممنونم
سارا که با وجود اینکه چیزی نمی دونستی تنهام نذاشتی و با وجود درس و امتحان پیشم بودی ممنون
پارسا که مهربون بودی و فداکار و همراه مرسی
دیواین که به زبون خودت برام دعا کردی و من فکر کردم که خدا دعای سیاه پوستان را قبول می کند.
کیانا که امروز واقعا برام خوشحال بودی و با صحبتهای اون روزت من رو خیلی آروم کردی. مرسی
آنی و نیلوفر که برام دعا کردند و به من آرامش و نیرو و انرژی دادند
آیدین که نبودی ولی بودنت تو دنیای من برام خیلی آرامش بود
و همه و همه که دانسته و ندانسته به من کمک کردند که اینجا شاید اسمشون رو نتونم بیارم ولی کارهایی که برام انجام دادند فراموش شدنی نیست. این کابوس تموم شد ولی خاطرش هیچوقت فراموش نمیشه

Thursday, January 18, 2007

m u f f in


مافین می پزم برای آیدین تا برف نیاد و هواپیما کنسل بشه.

ارتباطی هم ندارند اینها به هم

Wednesday, January 17, 2007


به دختر همسایه دیکته می گویم، می نویسد:

کفش آرزو برایش بزرگ است


Friday, January 12, 2007

worst

بدترین حس دنیا و یا شاید یکی از بدترین ها رو دیشب تجربه کردم حس اضطراب و ندانستن. ضربان بالا که قابل کنترل نیست و افکاری که نمی توانی حتی برای یک لحظه از سرت جدا کنی.

Sunday, January 07, 2007

we are invited to a party, what about you?

پزشکی که پدرم نبود صبح اول وقت عصب دندونم را که به مغزم چسبیده بود با پیچ کشید بیرون این عمل جراحی 30/2 ساعت طول کشید. الان منتظرم تا درد آغاز شود گویا این داستان دندون و دندون درد هم ادامه دار است...

Friday, January 05, 2007

next will be a hijacker!

کیفم رو می دزدند با گوشی موبایل و کمی کارت
پیگیری می کنم تا آخرین لحظه و وسایلم را پس می گیرم و دزد را خودم به زندان اوین منتقل می کنم
اینبار ای دی یاهو را دزدیده اند. با دزد چه کنم؟؟؟

Thursday, January 04, 2007

Game

من تمام خوردنیهای دنیا را دوست دارم و تنها از بوی شمبلیله بدم می آید*
در بچگی یکبار ( یا شاید کمی بیشتر) قصد کشتن آِیدین رو داشتم. یکبار فرستادمش توی شیشه سرش شکست یکبار هم وقتی نوزاد بود با یه سیب می خواستم خفش کنم.
یکبار موهاش رو کوتاه کردم. کاغذ توالت رو تا آخر باز کردم گفتم آیدین بود. و از این کارها که بهتره یاد آیدین نندازم
در عوض آیدین هم به همکلاسیهاش گفته بود که من خواهرش نیستم و من رو از تو کوچه پیدا کردن. این رو 2 روزه فهمیدم
عکاسی می کنم و به نظر خودم عکسام فوق العاده هستند ولی دیگران این نظر رو ندارند
عاشق آواز خوندنم و میدونم پدر و مادرم خیلی خوش شانس بودن که انقلاب شد وگرنه من تو یه کاباره هم می خووندم هم می رقصیدم
دنیای کاری و تحصیلی ام خوب بوده برای خودم کار می کنم و دانشجوی فوق لیسانس ارتباطات-روزنامه نگاری هستم ولی دنیای عشقی و عاطفی ام هیچوقت ثبات نداشته چون در این مورد زیادی ایده الیستم
از این دوستم ممنون که من رو دعوت کرد
منم تندیس
و استامینوفن رو دعوت می کنم

Wednesday, January 03, 2007

red nailpolish

هیجان عشق در دلم می جوشد حتی اگه خودم عاشق نباشم و بدونم که تو به من فکر می کنی