Wednesday, May 09, 2007

HOT

هوا گرم است. تقریبا همانقدر که دوست دارم انقدر که بدنم نوچ شده است و لباسهای خنک پوشیده ام خیلی خنک و روی تخت سفید دراز کشیده ام و باد پنکه از دور گاهی خنکم می کند
هوا گرم است و خنکی کولر توی ماشین لذت بخش
روزی سه بار لاک ناخنهایم را عوض می کنم شاید حواسم را پرت کند اما فایده ندارد مدام فکر می کنم که قبلی بهتر بود.تمام لاکها که تمام شد از اول شروع می کنم. ( الان دستهایم قرمزند ) 1
نمی خواهم بخوابم بعد از چند روز که کتاب پیکر فرهاد عباس معروفی را تمام کرده ام هنوز دست از سرم بر نمی دارد
همه چیز را به گردن بهار می اندازم حوصله ام سر رفته حوصله هیچ کاری را هم ندارم
با آناهیتا می رویم تجریش امام زاده صالح دختری شیون می زند گریه می کند در جمجمعه ام اشک می ریزد پیش خودم می گویم کاش اعتقاداتم کمی سفت تر بود
می روم می روم لاکهایم را عوض کنم

No comments: