Monday, March 31, 2008
Thursday, March 27, 2008
woman
فیلم زن دوم را در طبقه هفتم سینما آزادی با تو دیدم و گریستم
سه زن نام کتابی است از مسعود بهنود. احساس دیگری را تداعی نمی کند بیهوده تلاش نکن
اما تو که میان دو زن درگیری و توان انتخابت را از دست داده ای، هر تلاش تو و هر انتخابت پشیمانی بزرگی را به همراه خواهد داشت. اینکه کجای راه را اشتباه آمده ای نمی دانم اینکه خطوط جاده هر لحظه به هم نزدیک تر می شوند اشتباه من نیست برای من شاید فرق زیادی ندارد که تو از کدام خروجی از این بزرگراه خارج شوی فقط نمی دانم چرا می خواهی مثل مهره سربازی در بازی شطرنج من هر چه زودتر از این صحنه سیاه و سفید خارج شوم
Wednesday, March 19, 2008
Flower
باید گل بخریم و منتظرم تا هوار بکشد. شهر خسته است. برای من هم راه گریزی نیست. باید هوارها را گوش کنم و وارد میدانی شوم که حوصله اش را ندارم اگر داد نزنم و جواب های بی ربط ندهم که بگوید خیلی بی تربیتم و نمی فهمم آرام نمی شود. ولی داد نمی زنم و گلها را دسته دسته توی گلدان می چپانم
می گوید آرش آمده بود عید دیدنی این گلها را آورد. یعنی اینکه تو چرا برای ما گل نیاوردی؟ من هم به هزار دروغ از خانه آمده بودم فکر گل نبودم شاید هم این منظور را نداشت. نمی دانم .بار آخر هم که با هم حرف زدیم منظورش را نفهمیدم. شاید از یک ویروس خطرناک مرد شاید هم آن شب پسری که صورتش آکنه های بزرگ داشت او را کشت اما وقتی مرد سی کیلو بیشتر وزن نداشت.
گفت یک دسته گل قشنگ می خرم می آیم خواستگاری تا با هم ازدواج کنیم و خوشبخت شویم. دسته گلی که آورد خیلی زشت بود گفتم نمی خواهم خوشبخت شوم
Friday, March 14, 2008
Khayam

در روند دموکراسی امروز شرکت نمی کنم
در آخر اینکه هنوز چندین مقاله و ترجمه در انتظارند تا من دونه دونه تایپشون کنم شب بیداری ها و تلاش های همه روزه هم برای پایان دادن به این بلبشو فایده کمک چندانی نمی کنه
هنگام گل و مل است و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی این است