Wednesday, March 05, 2008

Democracy


در کوچه پس کوچه های زندگی خبری نیست. تنها اتفاقی که مثل میخ سلولهای مغزم را یک به یک متلاشی می کند این است که فردا باید سری به دانشگاه بزنم. از این دانشگاه و تمامی حواشی اطرافش، ساختمانش و حتی خودم وقتی در محیطش قرار می گیرم متنفرم. بوی مرده می دهد. بوی تمام خاطرات بد. بوی اتلاف وقت. بوی بیهودگی. بوی حماقت


دموکراسی

من به دموکراسی اعتقاد ندارم. به نظرم رای یک دکترای علوم سیاسی با یک چوپان نباید برابر باشد. دموکراسی در کشورهایی که رفاه اجتماعی در سطح پایینی قرار دارد و اقتصاد بیمار حاکم است معنا پیدا نمی کند. حتی اگر بخواهیم دموکراسی را پایه گذاری کنیم در ابتدا باید شرایط لازم برای رسیدن به درک عمومی برای انتخابی بهتر در جامعه را فراهم سازیم. رفاه اجتماعی و اقتصادی پایه های اصلی آرامش و ثبات در یک جامعه سالم است. در جامعه ای بیمار، همه از سیاست حرف می زنند. تمام سیستم های سیاسی را می شناسند، این درحالی است که در جامعه سالمی که مردم دغدغه اقتصادی کم تری دارند سیاست برای آنان که سیاستمدار نیستند معنا ندارد. به نظر من در ابتدا باید یک سیستم اقتصادی جوابگوی نیازهای مردم پایه ریزی شود.من فکر می کنم زمانیکه رشد اقتصادی در جامعه ای برای شهروندان آن قابل لمس باشد دموکراسی اهمیت خود را بیشتر از دست می دهد. برای مثال می توان از روسیه نام برد. هرچند رونق اقتصادی این کشور وابسته به نرخ بالای نفت و گاز در سالهای اخیر است اما ولادیمیر پوتین به خوبی توانسته است مردم را قانع کند که بهترین گزینه برای آنها آن چیزی است که او فکر می کند. شاید چنین طرز تفکری کمی دیکتاتوری باشد اما در واقع می بینیم که بازتاب خوبی داشته است و وی در میان ملت خود محبوبیت بالایی دارد.

No comments: